متین عشق من  متین عشق من ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

متین فرشته ی ما

حموم ! اب بازی!

نی نی جونی الان داری میای خونه ما تا بری حموم چون مامانی میترسه تنهایی تو رو ببره حموم مادرجونی تو رو به حموم میبره عکسای بعد حمومت رو هم میذارم  الان اومدی تو بغلمی  .   ...
30 شهريور 1392

ورود به نی نی وبلاگ

باسلام به همه ی نی نی وبلاگی ها متین کوچولوی ما در 12 مرداد 1392 که همچنین 25 رمضان و 3 اگوست بود به دنیا اومد . نی نی مون اولین بچه هست و خیلیییییییییییییییییی ملوسه . الان دارم به این فکر میکنم که وقتی بزرگتر شد واینارو میخونه چه احساسی داره؟  راستی من خاله متین هستم واین وبلاگ در 29 مرداد سال 1392 ساخته شده تا خاطرات پسر گلمون رو توش بنویسیم   نی نی وبلاگی ها من کمکم مطالب بیشتری از نی نی مون میذارم  خوشحال میشم بازدیدی از وبلاگم داشته باشید مرسی!   ...
30 شهريور 1392

اولین مهمونی راه دور اقا متین

اقا متین پنج شنبه  قراره بریم  خونه ی مامان بزرگ یعنی مادر بزرگ مامانت راهمون دوره از اونا کل دایجونا با مامان بزرگ اونجا زندگی میکنن خاله جون من هم که جنوب زندگی میکنه تابستون اومده اینجا .اونا خیلی تو رو دوست دارن و چند بار اومدن دیدنت .مامان شما اولین نوه ی مامان بزرگ و شما هم اولین نتیجه ی مامان بزرگی زندایی هم که خیلی تو رو دوست داره دعوتمون کرد اون دفعه که رفتیم خونه ی مامان بزرگ تو و مامان و بابا نیومده بودین برای همین این دفعه گفتن تو باید بیای  .   خوب رفتیم و الانم رسیدیم  شما تو ماشین ما بودی کل راه رفت برگشت با ماشین خودتون اومدی  ما زودتر رسیدیم ولی مامان و بابات هنوز نرسیده بودن بعد تو رو گذ...
21 شهريور 1392

40روزگی و دلبری هات !

اقا متین دیگه داری بزرگ میشی 40 روزگیت مبارک   فردا 40روزه میشی      کارای جدیدی یاد گرفتی نسبت به صداها جلب توجه نشون میدی  وقتی یکی باهات بازی میکنه بعد اینکه میری تو با چشمای نازت دنبالش میکنی کلا گریه ها و صداهایی که درمیاری با عه عه عه هست خیلی شکمویی! چن وقتیه وقتی بوست میکنم دهنتو باز میکنی که منو بخوری نی نی شیمکو!                منم هروقت میام خونتون تو دقیقا همون لحظه میخوابی میتونی گردنتو 30 یا شایدم 40 ثانیه نگه داری  ! امروز دوستای مامانی با یه نی نی که ازت بزرگتره  دارن میان خونتون&nbs...
21 شهريور 1392

مسافرت کوتاه !

خوب آقا متین بدون اطلاع قبلی جمعه رفتیم خونه ی عموی مامان که تو محمود آباده ولی دریا نرفتیم شما هم اونجا چون خیلی گرم بود کلی گریه کردی ! تا غروب برگشتیم بعد شما شام خونه ما بودی ! راستی این جمعه جشن فارغ التحصیلی دایی جونیه ولی شما دعوت نیستی خخخخخخخخخخخ! الان دوباره رفتی حموم چه قدر حموم میری ! بمیرم گرمت میشه کلی تنت جوش میزنه ...
10 شهريور 1392

خبرای خانواده برای آقامتین

خبر خبر خبر دار    یه خبر خوب برای نی نی    گنجشککم شما وقتی به دنیا اومده بودی دور چشمات به خاطر فشاری که بهت اومده بود خون جمع شده بود اما الان خوب خوب شده ما خیلی میترسیدیم که خدایی نکرده خوب نشه ولی از بین رفته و چشمات خیلی ناز شده راستی شما وسط چشمات حالت سرمه ای داره و دورش قهوه ای روشنه ! البته رنگش عوض میشه . یادم رفته بود بهت بگم شما بند نافت تو 6 روزگیت افتاد وقتی که مامانی داشت پوشکت رو میپوشید یهو دید افتاد ! الان خوب خوب شده خیلی  خوشگل شده ! دیگه اینکه قبل از حموم دهت دو یا سه بار رفتی حموم ! خودت بعدا میبینی این خونه ای که هستین خونه ی خودتون نیست هر وقت رفتی خونتون میام اتاقت رو ردیف ...
9 شهريور 1392

عزیز جونی توی بیمارستان

نی نی جونم شما دیشب رفته بودی عروسی یکی از دوستای مامانی ومامانی میگفت بچه خوبی بودی .   و یه خبر بد عزیز جونی مریضه و امروز عمل داشت الان که اینا رو مینویسم تو با مامانی و بابایی رفتین ملاقاتش ولی تو رو راه نمیدادن بابا رفت بالا تامامان تو رو نگه داره و بعد هم بابا تو رو نگه میداره تا مامان بره پیش عزیز ببینتش . عزیزم دعا کن حالش خوب بشه اخه تو یه فرشته کوچولویی      ...
6 شهريور 1392