متین عشق من  متین عشق من ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

متین فرشته ی ما

اولین مهمونی راه دور اقا متین

اقا متین پنج شنبه  قراره بریم  خونه ی مامان بزرگ یعنی مادر بزرگ مامانت راهمون دوره از اونا کل دایجونا با مامان بزرگ اونجا زندگی میکنن خاله جون من هم که جنوب زندگی میکنه تابستون اومده اینجا .اونا خیلی تو رو دوست دارن و چند بار اومدن دیدنت .مامان شما اولین نوه ی مامان بزرگ و شما هم اولین نتیجه ی مامان بزرگی زندایی هم که خیلی تو رو دوست داره دعوتمون کرد اون دفعه که رفتیم خونه ی مامان بزرگ تو و مامان و بابا نیومده بودین برای همین این دفعه گفتن تو باید بیای  .   خوب رفتیم و الانم رسیدیم  شما تو ماشین ما بودی کل راه رفت برگشت با ماشین خودتون اومدی  ما زودتر رسیدیم ولی مامان و بابات هنوز نرسیده بودن بعد تو رو گذ...
21 شهريور 1392

40روزگی و دلبری هات !

اقا متین دیگه داری بزرگ میشی 40 روزگیت مبارک   فردا 40روزه میشی      کارای جدیدی یاد گرفتی نسبت به صداها جلب توجه نشون میدی  وقتی یکی باهات بازی میکنه بعد اینکه میری تو با چشمای نازت دنبالش میکنی کلا گریه ها و صداهایی که درمیاری با عه عه عه هست خیلی شکمویی! چن وقتیه وقتی بوست میکنم دهنتو باز میکنی که منو بخوری نی نی شیمکو!                منم هروقت میام خونتون تو دقیقا همون لحظه میخوابی میتونی گردنتو 30 یا شایدم 40 ثانیه نگه داری  ! امروز دوستای مامانی با یه نی نی که ازت بزرگتره  دارن میان خونتون&nbs...
21 شهريور 1392

مسافرت کوتاه !

خوب آقا متین بدون اطلاع قبلی جمعه رفتیم خونه ی عموی مامان که تو محمود آباده ولی دریا نرفتیم شما هم اونجا چون خیلی گرم بود کلی گریه کردی ! تا غروب برگشتیم بعد شما شام خونه ما بودی ! راستی این جمعه جشن فارغ التحصیلی دایی جونیه ولی شما دعوت نیستی خخخخخخخخخخخ! الان دوباره رفتی حموم چه قدر حموم میری ! بمیرم گرمت میشه کلی تنت جوش میزنه ...
10 شهريور 1392

خبرای خانواده برای آقامتین

خبر خبر خبر دار    یه خبر خوب برای نی نی    گنجشککم شما وقتی به دنیا اومده بودی دور چشمات به خاطر فشاری که بهت اومده بود خون جمع شده بود اما الان خوب خوب شده ما خیلی میترسیدیم که خدایی نکرده خوب نشه ولی از بین رفته و چشمات خیلی ناز شده راستی شما وسط چشمات حالت سرمه ای داره و دورش قهوه ای روشنه ! البته رنگش عوض میشه . یادم رفته بود بهت بگم شما بند نافت تو 6 روزگیت افتاد وقتی که مامانی داشت پوشکت رو میپوشید یهو دید افتاد ! الان خوب خوب شده خیلی  خوشگل شده ! دیگه اینکه قبل از حموم دهت دو یا سه بار رفتی حموم ! خودت بعدا میبینی این خونه ای که هستین خونه ی خودتون نیست هر وقت رفتی خونتون میام اتاقت رو ردیف ...
9 شهريور 1392

عزیز جونی توی بیمارستان

نی نی جونم شما دیشب رفته بودی عروسی یکی از دوستای مامانی ومامانی میگفت بچه خوبی بودی .   و یه خبر بد عزیز جونی مریضه و امروز عمل داشت الان که اینا رو مینویسم تو با مامانی و بابایی رفتین ملاقاتش ولی تو رو راه نمیدادن بابا رفت بالا تامامان تو رو نگه داره و بعد هم بابا تو رو نگه میداره تا مامان بره پیش عزیز ببینتش . عزیزم دعا کن حالش خوب بشه اخه تو یه فرشته کوچولویی      ...
6 شهريور 1392

واییییی که چه قدر شیمکویی !

اهان یه چیزی امروز تو خونتون خواب بودی بعد بیدارش شدی یکمی گریه کردی بعدش ساکت شدی فکر کردن خوابیدی نگو نی نی شیمکوی ما داشت گوشه بالشتش رو میخورد اخه چه قدر تو شیمکویی هان ؟ الانم عروسک رو که یه خرسی کوچولوئه گذاشتم جلوت ببینم عکس العملت چیه داشتی دماغش رو میخوردی خیلی شیمکویی ها !  عشق خاله ای نه که اولین نوه ی خانوادمون هم هستی همه دوست داریم دیگه ! ...
4 شهريور 1392

اولین تفریحات نی نی مون !

خوب خاله جونی دیشب که رفته بودیم پارک کل زمانی که تو پارک بودیم خوابیدی مامانی هم میگفت بر عکس همه ی شبا که شب کار بودی  فقط یه بار از خواب پاشدی و شیر خوردی خوابیدی فکر کنم از بیرون رفتن خیلی خوشت میاد   عاشششششششششششششششششششششقتم ...
4 شهريور 1392

نی نی شیمکو!

نینی خوشگل امروز وقتی که داشتی شیر میخوردی یه خرده شیر ریخت رو انگشتت بعد انگشتت رو گذاشتی توی دهنت تا تمیز شه داشتی انگشتتو میخوردی! ...
4 شهريور 1392

ماجرا داریما !

متینم یادم نمیاد دقیقا چند روزت بود کمتر از یه هفته . وقتی که کج گذاشتیمت روی تخت افتادی روی صورتت و کلی گریه کردی ! خیلی نازی عزیزم الان که هنوز گردن و کمرت شله وقتی بغلت میکنیم یه خرده سرت رو بالا میگیری بعد یهویی می افتی ..................الهی! ...
4 شهريور 1392